روزی شخصی دل درد گرفت و نزد طبیب رفت. او را گفت : شکم من به غایت درد میکند. کمک کن. طبیب او را پرسید : غذا چه خوردی ؟ وی پاسخ داد نان سوخته خوردم. طبیب بعد از مدتی درنگ و اندیشه ، به او گفت :
این داروی چشم را بگیر و در چشمت بریز. اگر چشم سالم داشتی ، نان سوخته نمیخوردی.....
شخص گفت : مسخرمان کردی؟؟
طبیب گفت ، آری . صبر کن برات داروی شکم بیارم